خون جهاد در رگهایش جاری بود
چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۳ ب.ظ
شهید قاسمی از پیشکسوتان مدافع حرم بود که درپانزدهمین روز از اردیبهشت ماه 1393در مصاف با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.

قرارمان دیدار با خانواده شهید مدافع حرم نورمحمد قاسمی است. قراری که ما را به شهر مقدس قم میکشاند. شهید قاسمی از پیشکسوتان مدافع حرم بود که درپانزدهمین روز از اردیبهشت ماه 1393در مصاف با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. وقتی به در خانه شهید رسیدیم دختر شهید زود آیفون را برداشت و در را باز کرد انگار برای آمدنمان انتظارمیکشید. با ذوق و شوق به استقبال آن آمدند. شهید نورمحمد قاسمی فرمانده نبرد با طالبان و برادر شهید گل محمد قاسمی است که در جنگ با طالبان رخت شهادت به تن کرد. مرضیه قاسمی تنها دختر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون نورمحمد قاسمی است. از میان صحبتهای همسر شهید قد و قامت وابستگی این پدر و دختر را میشد فهمید. اما آنچه برایمان جای سؤال داشت این بود که چطور میشود با همه این دلبستگی و وابستگی، پدری از دخترش دل بکند و راهی میدان نبرد شود. با اینکه میداند اسارت، شهادت و جانبازی جزء لاینفک این حضور است. برای پاسخ به این سؤال با صدیقه هزاره همسر و مرضیه قاسمی دختر شهید به گفتوگو نشستیم که از نظرتان میگذرد.
صدیقه هزاره همسر شهید
سرایدار ساختمان
سال 1379 همراه خانواده به ایران آمدیم و در قم ساکن شدیم. نورمحمد در تهران زندگی میکرد. سرایدار یک ساختمان بود. درآمد خوبی داشت. من و نورمحمد در افغانستان هممحلی بودیم و ایشان با برادرهای من دوست بود. همین آشنایی اولیه باعث ازدواجمان شد و بعد از ازدواج به تهران رفتیم.
هدیه زندگی
کمی بعد خدا تنها هدیه زندگی مان مرضیه را به ما داد. زندگی خوب و آرامی داشتیم. همه چیز خوب بود تا اینکه نورمحمد گفت باید برای زندگی به قم برویم. من مخالفت کردم. گفتم الان که نزدیک مهر ماه است مرضیه بایدکلاس اول برود. قطعاً مدارس قم ثبت نامش نمیکنند. نمیدانستم همسرم برنامههای دیگری در ذهنش دارد.
به قم آمدیم. نیت نورمحمد دفاع از حرم بود. نمیدانم از کجا بحث مدافعان حرم و حمله تروریستهای تکفیری به حریم آلالله را شنیده بود. مهرماه سال 1392 مرضیه را به سختی در مدرسه ثبت نام کردیم. 14مهرماه همان سال به سوریه اعزام شد. نورمحمد سه باراعزام شد. بار اول که اعزام شد شب یلدا به خانه بازگشت. بار دوم هم که رفت نوروز به مرخصی آمد. بار سوم بعد از سیزده بدر سال 1393 رفت و دیگر بازنگشت.
کوله بار سفر
مرتبه اولی که همسرم نورمحمد میخواست برود، باورم نمیشد. ابتدا فکر کردم وقتی از رفتن و دفاع از حرم صحبت میکند شوخی میکند. خیلی گریه کردم تا پشیمان شود، اما نشد. آخرین اعزام ساکش را آماده کرد. مرضیه پرسید بابا کجا میروی؟همسرم گفت سوریه. دخترم گفت بابا میترسم تو را از دست بدهم. همسرم دخترمان را درآغوش گرفت و آرامش کرد. قراربود فردای آن روز برود. به من گفت فردا زود بیدارم کن. نگران و بیتاب تا صبح بیدار ماندم. نماز صبح را که خواندم خوابیدم.
نورمحمد را بیدار نکردم. کمی بعد رفتم و نان خریدم و صبحانه را آماده کردم وقتی بیدار شد و چشمش به ساعت افتاد ناراحت شد. گفت چرا برای نمازصبح بیدارم نکردی؟! باید میرفتم. از اتوبوس جا ماندم. بعد پیگیری کرد و باز هم قرار شد برود. 18فروردین ماه بودکه رفت.
بیقرار مرضیه
نورمحمد با من در تماس بود. چند باری زنگ زد و اصرار داشت با مرضیه صحبت کند، اما هر بار تماس میگرفت مرضیه مدرسه بود. نورمحمد بیقرار دخترش بود و این را خوب حس میکردم. به من سفارش میکرد مراقب مرضیه باش. هردفعه هم که به زیارت بیبی زینب و حضرت رقیه(س) میرفت با ما تماس میگرفت.
سفره صلوات
یکی دو روز بعد، همسرم به جایی رفت که دیگر امکان تماس نداشت. معمولاً خیلی با خانه تماس میگرفت. بیخبر مانده بودم و برای تسلی دلم، سفره صلواتی انداختم. همان روز بود که یکی از دوستان همسرم با من تماس گرفت. تا نگاهم به نام نورمحمد روی صفحه گوشی افتاد خوشحال شدم، اما صدای پشت خط صدای همسرم نبود. یکی از دوستانش بود که با گوشی همسرم تماس میگرفت. از من خواست شماره کارتی به ایشان بدهم، اما من سراغ همسرم را گرفتم و ایشان گفت حالشان خوب است از شما شماره کارت خواستهاند. خواستم با نورمحمد صحبت کنم که گفت فعلاً پیش آنها نیست. من هم گوشی را قطع کردم و به خانه همسایهمان رفتم. موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. این تماس من را نگران کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه دو نفر از دوستانی که نورمحمد را ثبت نام کرده بودند به خانه ما آمدند و از من خواستند عکس خودم و دخترم را برای تهیه پاسپورت به آنها بدهم. تعجب کردم. آنها صحبتی از مجروحیت یا شهادت نورمحمد نکردند. در نهایت بعد از گذشت 10 روز از شهادت نورمحمد خبر شهادتش را دادند. برادرم به خانه ما آمد و گفت مهمان داریم. یکی دو نفر از خانواده شهدای فاطمیون بودندکه آنها را میشناختم. وقتی نشستند پرسیدم از نورمحمد خبری دارید؟ گفتند ایشان شهید شده است. لحظات سختی بود. نورمحمد 15 اردیبهشت ماه 1393در سن 38سالگی به شهادت رسید.
۹۷/۰۱/۰۸