خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات...:
از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..
مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...
اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:
یادواره شهداء تو مسجد المهدی(عج) بلوار امین قم با حضور مادر شهید معماریان
اسم مسجد و شهید مطمئنم کرد که این همون مسجدیه که جریان در اون اتفاق افتاده. روزها سپری شده بود و شب جمعه 16 آذر تو مسجد المهدی(عج) بودم.
حالا این اتفاق تکان دهنده رو از زبان مادر شهید براتون نقل می کنم:
«محرم حدود 20 سال پیش بود که تو یه اتفاق پام ضربه شدیدی خورد،
طوریکه قدرت حرکت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی تونستم تو این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب بشه با بقیه دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشون کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود. از مسجد که به خونه رفتم حال خوشی نداشتم. زیارت را خوندم و کلّی دعا کردم. نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دوستام به مسجد بِرَم. تو خواب دیدم تو مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و منم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم. یه دسته عزاداریِ منظم، داشت وارد مسجد می شد. جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می خوند. با خودم گفتم: این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اینها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.
دیدم کنارش شهید آزادیان هم وایساده. آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برات یه شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم. بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام(ره). گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد وکشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.
از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود.
مهدی در حالی دو ماه پیش حین مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید که سه فرزند از وی به یادگار مانده است. آنچه خواهید خواند متن وصیت نامه این شهید عزیز است.
این جانب مهدی قاضی خانی در مورخ 30/ 8/94 در ساعت 6 صبح وصیت نامه خود را نوشته (ام). نمی دانم چگونه شروع کنم مرا ببخشید. این که خداوند متعال به این بنده حقیر نظر لطف و کرامت داشته (درحالی که) بنده خوبی برای او نبوده و نیز فرزند اهلی برای پدر و مادر عزیزم نبودم. از خداوند بزرگ و پدر و مادرم می خواهم عاجزانه مرا ببخشند و ما را حلال بکند؛ و از پدر و مادر می خواهم بسیار مرا دعا کرده و نیز در برابر سختی ها صبر و توکل به خداوند بزرگ کنند.
و نیز از همسر عزیز و مهربانم که کوه صبر و تحمل و انسان (است) بر حق (که) او از من صبر و گذشت بالایی دارد که این سال ها بنده حقیر را تحمل و در برابر سختی ها یاری کرده از او می خواهم که مرا حلال کرده و در تربیت فرزندانمان بسیار کوشا بوده که می دانم او فردی بسیار بزرگ و داری صبر و گذشت فراوان است و عاجزانه درخواست می کنم فرزندانمان را در حفظ قرآن و اسلام و شهدا هدایت و تربیت کنند که خداوند بزرگ در این کار او را هدایت خواهد کرد.
لازم به ذکر می دانم که از تمامی دوستان و فامیل و هم رزمان عزیزم و خواهر و برادر دینیم چند نکته مهم را اهمیت دهند عاجزانه درخواست کنم که بسیار به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر اهمیت دهند و چند توصیه ای از بنده حقیر:
بسیار به پدر و مادر احترام کنید و به دیدار اقوام و دوستان بروید از فقرا و نیازمندان دل جویی کنید. قرآن را سرلوحه زندگی قرار بدهید.
اگر موفق شوند شمارا به فنا می کشند گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از فتنه زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند نگذارید خون شهدا پایمال شود
در خط شهدا و امام شهدا حرکت کنید و گوش به فرمان ولی امر زمان باشید و رهبر عزیزمان را در این راه تنها نگذارید تا پرچم را به صاحب اصلی برسانند. اگر امنیت هست در این مملکت مدیون شهدا و کمک های رهبر عزیزمانیم. خداوند عمر باعزت به او عطا فرماید.
اگر من در این راه حق و خداپسند قدم گذاشته مطمئن باشید برای رضای خدا و رسول خدا بوده و می خواهیم به دشمنان اسلام، ثابت کنیم که ما برای رضای خداوند و کمک رساندن به اهل بیت (ع) و رسول الله (ص) از تمامی جان و مال همسر و فرزندانمان خواهیم گذشت و نمی گذاریم که دشمنان خدا و اهل بیت (ع) به این اسلام ناب محمدی ضربه بزنند که این کار را امام حسین (ع) برای اسلام نموده و تمام داروندار خود را درراه اسلام و خداوند فدا کرد و از او الگو گرفته ایم. اگر من گناهکار در این کار خداپسندان قدم گذاشتم (برای این است که) فردای قیامت در نزد خدا و رسولش سرافکنده نباشیم.
رسول خدا فرمودند اگر مسلمانی صدای مسلمان را بشنود و به او کمک نکند او مسلمان نیست و به امام حسین (ع) ثابت کنیم که تا خون در رگ هایمان جریان دارد نمی گذاریم به خواهرت، عمه یمان زینب اهانت شود.
ای خواهر و برادرمان بدانید: سوریه خط مقدم ما بوده و اگر ما در آنجا حضور داریم بدانید که هدف دشمنان رسیدن به ایران است. نگذارید بین شما و اسلام جدایی بی اندازند که اگر موفق شوند شمارا به فنا می کشند گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید تا از فتنه زمان در امان باشید و نگذارید روی افکار و عقاید شما کار کنند نگذارید خون شهدا پایمال شود؛ که فردای قیامت همه ما مسئول و جوابگو باشیم.
والسلام علیکم بنده حقیر مهدی قاضی خانی